یاد داشتی بر نمایش «رحمت»
قول و قرار «رحمت» است
نمایش «رحمت »به نویسندگی پژمان شاهوردی و کارگردانی محمد حسن کوثری از ۲۷ مهر تا ۷آبان در تئاتر شهر همدان به روی صحنه رفته است و در ادامه یاداشتی به قلم استاد مریم رازانی پیرامون نمایش« رحمت » را می خوانیم
مریم رازانی؛ نمایش " رحمت " که این روزها به کارگردانی حسن کوثری در پلاتوی آوینی اجرا می شود حاوی نکاتی است که آن را از نمایش هایی که در سال جاری به روی صحنه رفته ، متمایز می کند.
شخصیت اصلی نمایش " رحمت " ؛ به بازیگری توانمندانه ی استاد نیکفرجاد ، فردی است متعلق به مرام و مسلک به جا مانده از فرهنگ فئودالی که بخش اعظم روابط اش برپایه ی " قول " استوار بوده و گاه ارزش یک " لاخ سبیل " ِ مردان ارزشی بیش از ده ها سند و سفته و رسید داشته و در طول زمان به نسلی تبدیل گردیده اند که به رغم تغییر زیربنای اقتصادی جامعه و از دست رفتن پایگاه اجتماعی شان هنوز برمسلک خود استوار مانده و طیفی را تشکیل داده اند که باصطلاح " لوطی " نامیده می شوند. در این طیف ؛ آدم های فراوانی یافت می شده که از زورگیرو جاهل و کلاه مخملی ... تا کسانی " که رفاقت و عشق و وفاداری برایشان حکم مذهب را داشته ، در برمی گرفته و با این که اشخاصی نظیر پرسوناژ این نمایش از نظرفرهنگی بر " لبه ی تیغ " حرکت می کرده ، و هر زمان امکان سقوط شان به دامان ابتذال فراهم بوده ، از نظرخود ودیگران دارای اعتبار بوده اند.
اتاقی که " رحمت " در آن زندگی می کند نیمی به سبک قدیم مفروش شده ، چوب رختی و میز و تاقچه و... دارد و تصویر جوانی مردِ خانه از دیوار آن آویخته است و در نیم دیگرآن مبلی قرار داده شده که ترکیب این دو آرایش ، نیز بیان کننده ی شخصیت " رحمت " است.
نویسنده و به تبع ِ آن کارگردان و بازیگران حال و هوایی شبیه داستان " داش آکل " صادق هدایت را ایجاد کرده و دلپذیری خاصی به آن بخشیده اند. همیشه سرخوردگی های زمان حال و آن چه بشر را به بلاتکلیفی می کشاند، گرایش جامعه به فرهنگ گذشته را موجب می شود کما این که در فضای مجازی نیز انتشار تصاویر خانه هایی نظیر خانه ی " رحمت " به وفور دیده می شود و نوعی آسودگی از چنگال مشکلات ِ فراگیر را یادآور می شود.
عشق " رحمت " به همسرش از آن عشق هایی ست که نه رسیدن اش پایانی به آن می بخشد و نه نرسیدن ذرّه ای از آن می کاهد و چنان بردوام ، که همه چیز رُخ یار می شود . عشقی که در " داش آکل " به " طوطی " اقرار می شود و در " رحمت " نقش ِ دلدار را برپیکره ی فلزی " پیکان جوانان " رسم می کند و تفاوت این دو تنها در اشکال شان بوده و به هیچ وجه ماهوی نیست. " رحمت " وفا را تا آن جا می رساند که عشق اش " پیکان جوانان " را فدای عشق بزرگ ترخود می کند و یادآور اسطوره هایی می شود که در مذاهب جاری و ساری بوده اند.
در این نمایش، پایمردی زن در اصول اعتقادی و ایستادگی مرد بر درِ بسته ای که " او " در آن سویش نفس می کشد، هر دو را به سوی " او" یی فراتر رهنمون می شود.
آن ها دست در دست یکدیگر رو به فراز رهسپار می شوند و این دلتنگی را در دل تماشاچی به جا می گذارند که چرا دل ها دیگر دل های قدیم نیست و چرا بشر این طور اسیر پیچ و مهره های ماشین شده است؟ و این که همه ی چیزهایی را که پشت سر گذاشته و گذشته ایم ؛ الزاما" چیزهای بدی نبوده اند.