به قلم مریم رازانی
همخوانی عشق در قلب شهر
واگویه ها بهمانند یک تابلو نقاشی در برابر چشم تماشاچیان نهاده شده بود چنانکه یک دوستدار نقاشی را به خود میکشید تحسین او را برمیانگیخت. لباسها و حرفهها زمان داستان را بهدرستی تصویر میکردند. ضربآهنگی که از ابتدا و در طول کار جریان داشت، در پایان، و درجایی که تماشاچی خود به ترنم واداشته میشد، به موسیقی و همخوانی میرسید
نمایش «واگویه های علی گندابی» به نویسندگی و کارگردانی استاد محمدجواد کبودرآهنگی برای سومین سال در فضای صمیمی و مأنوس تالار فجر همدان که در روزگاری نهچندان دور قلب تئاتر شهر محسوب میشد، به نمایش درآمد و بهرغم تهی بودن این تالار قدیمی از امکاناتی که نمایشهای امروزی بدان نیاز دارد، مورد استقبال تماشاچیان بسیاری قرار گرفت.
آنچه در وهلهٔ نخست به چشم میآمد، حفظ طراوت و تازگی و باورپذیری این نمایش توسط بازیگران آن بود که انتخاب درست کارگردان و دلبستگی و اعتقاد خود بازیگران را به نقشهایی که بر عهدهشان نهاده شده بود نشان میداد و چنان ترکیب و یگانگی، حتی دریک کار ضعیف هم پیروزمندانه عمل خواهد کرد چه رسد به کاری که باید به گفتهٔ قدما «استخواندار» اش نامید و به آن بالید. آنچه را که در «واگویه ها ی علی گندابی» گذشت، همه گفته و شنیدهایم. ناگفتهها آنهایی هستند که کاری را بهعنوان یک اثر چشمنواز و روحنواز در خاطر ثبت میکنند.
واگویه ها بهمانند یک تابلو نقاشی در برابر چشم تماشاچیان نهاده شده بود چنانکه یک دوستدار نقاشی را به خود میکشید تحسین او را برمیانگیخت. لباسها و حرفهها زمان داستان را بهدرستی تصویر میکردند. ضربآهنگی که از ابتدا و در طول کار جریان داشت، در پایان، و درجایی که تماشاچی خود به ترنم واداشته میشد، به موسیقی و همخوانی میرسید.
صحنهٔ زنجیرزنی شب اول محرم به گفتهٔ بسیاری زیباترین و تأثیرگذارترین تابلوی نمایش بود هیچ تصنعی، آنچنانکه حتی در عزاداریهای عمومی ایام محرم هم دیده میشود، در آن دیده نمیشد. «توبه» این زیباترین وسیلهٔ پالایش روح که خداوند در اختیار بشر قرار داده، در «واگویه ها» به تجلی درآمد و چه چیزی برای بشر گمراه ِ امروز که وجودش باعث آزار خود و تهدیدی برای جهان است، از توبه واجبتر؟ تئاتر نان ندارد. درآمدی اگر دارد، صرف خودش میشود.
اهالی تئاتر شهرستانها دستکم تا این برهه از زمان، نان و جان درگرو این هنر پویا نهاده و بهرهٔ مادی برنگرفتهاند. با امکاناتی چنین اندک، جان بخشیدن به صحنه کاری سترگ و درخور ستایش است. بادا که دریافته شود.